به ایشان گفتم این خبر مسلّماً از قماش همان اخبار است که یک ماه قبل نسبت به آمدن متجاسرین و بالشویکها، شهرت میدادند. زیرا این عده، اگر به قصد هجوم و حمله به شهر بیایند، ناگزیر، از قزوین باید حرکت کرده باشند، معقول نیست که دو سه هزار نفر از قزوین تا پشت دروازهی تهران بیایند، و دولت خبر نشده، اقدامى نکرده باشد، این عده هم قارچ نیستند که دو سه ساعته سر از خاک به در آورده پشت دروازهی تهران سبز شوند. من تصور میکنم کسی که این خبر را به شما داده، خواسته است با شما شوخى کند. میرزا محمدباقر، در جواب من چیزى نگفت، ولى حرفهاى من هم در او اثر نکرده، برخاست و رفت. ما هم بعد از یک ساعتى بدون اینکه در اطراف این خبر واهى صحبتى بداریم، برخاسته، هریک به اندرون مخصوص خود رفتیم. نمیدانم چه ساعت شب بود که از صداى عظیمى شبیه به صداى رعد از خواب بیدار شدم. این صداى شلیک مهاجمین به کلانترى (کمیسرى) ناحیهی عودلاجان که تا کوچهی ما فاصله زیادى نداشت، بود. ولى چون من خالیالذهن بودم و صداى رعد هم در ماه اسفند، بهخصوص در آن سال که بارندگى خیلى زیادتر از معمول بود، تازگى نداشت، فقط کاری که کردم عوض کردن دنده بود که از این دنده به دندهی دیگر غلطیده به خواب رفتم. صبحى هم خانه حاجتى به بیرون نداشت که کسى به خارج برود و خبرى بیاورد. این بود که من بعد از صرف صبحانه در ساعت هشت از اندرون بیرون آمده به سمت مسکن مألوف یعنى اطاق منحصر به فرد بیرونى، رفتم. در پیش اطاقى که بهواسطهی درهم شدن وضع مالى ما، به همان شمشه کاهگل، و بیدروپیکر، باقی مانده است آقا حبیب کردستانى، نوکر خانه را دیدم، با سینى که محتوى فنجان خالى و نیمخوردهی صبحانه است از اطاق بیرون میآمد. بهتصور اینکه شاید حال برادرم بد شده و احتیاج به حکیم و دکتر پیدا شده باشد، با اضطراب پرسیدم مگر برادرم بیرون است؟ آقا حبیب گفت: بلى آقاى مؤید الاسلام هم تشریف دارند. ... مؤید الاسلام (مرحوم مؤید احمدى) در این اوقات در کوچه بیخبست وصل به خانههاى ما خانهاى در اجاره و در آن منزل داشت. ما خیلى همدیگر را میدیدیم ولى عصرها و شبها، هیچ سابقه نداشت که صبحها از هم ملاقاتى کنیم. البته مانعى نداشت که کار فورى و فوتى در ادارهی مالیات مستقیم خود با دوستانش پیدا کرده و در همسایگى و رفاقت از برادرم وقت ملاقات خواسته باشد. ولى این هم بعید بود زیرا مؤیدالاسلام نمیدانست برادرم کسالت دارد، و به اداره نمیرود. من اگر از مردمان کنجکاو بااحتیاط بودم، حق این بود از آقا حبیب استنطاقاتى به عمل آورده و اجمالاً از سبب این ملاقات نابههنگام اطلاع حاصل کرده باشم. بارى، بعد از سلام و احوالپرسى آقاى مؤیدالاسلام نگذاشت که من از سیاق صحبتى که او یا برادرم در میان داشت، سبب این ملاقات را درک کنم، گفت: «از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم.» گفتم: چه حادثهاى؟ و با خنده بهطور شوخى، اضافه کردم: شاید، بهمناسبت اراجیفى که مؤمنین در روز گذشته راجع به حملهی قزاقها به شهر انتشار دادهاند، نظمیه متعرض شما هم شده باشد. گفت: «به! اراجیف کدام است؟ دیشب وارد شده و «بگیر بگیر» را هم راه انداختهاند! و شاید، تا این ساعت، عدهاى را هم گرفته باشند! و من پیش از آفتاب خانه را ترک گفته از در اندرون آقا، (اشاره به برادرم) با هزار ترس و لرز، خود را به وادى ایمن رسانیدم. زیرا یقین دارم خانهی شما از هر تعرضى مصون است.» پرسیدم: مگر شما میدانستید که اینها به چه قصد به شهر حمله کردهاند؟ گفت: دیشب آخر شب، یکى از دوستان مطلعم، با تلفون، مطلب را حالى کرد. من همانوقت تصمیم گرفتم صبحى از در اندرون به خانهی شما پناه بیاورم. گفتم: در هرحال، این پیشآمد، هیچ که نباشد از این حیث، مایهی خوشوقتى است که حظّ ما از خدمت شما زیادتر خواهد بود. مرحوم مؤید احمدى یکى از وکلاى دورهی دوم و به امید وکالت دورههاى بعد، که کسوکارش در کرمان براى او دستوپا میکنند، خودش در تهران مانده، و یکى از سیاستچیهاى زبردست بهشمار میآمد. مرد بسیار خوشصحبتى بود. از روزگار گذشته و زمان حال، نادرههاى بامزه و خاطرههاى جالبى نقل میکرد، و طوری مقدمات و مقارنات براى مطالب میچید، که شنونده را ذینفع کرده، کسى که پاى صحبتش مینشست، با وجود بیموضوعى اصل مطلب، دل نمیکند از پاى نقالیهاى او برخیزد. بارى، هریک، یک پایهی کرسى را گرفته، مشغول صحبت شدیم. تلفونها کار نمیکند، اگر کار هم میکرد، البته مصلحت نبود که با این وسیله خبر تحصیل کنیم. تا ظهر دندان به روى جگر گذاشته، و با بیخبرى ساختیم. بعد از ظهر نوکرها را براى تحصیل خبر بیرون فرستادیم. اخبارى که نوکرها میآوردند، توقیف عدهاى از رجال و سران آزادیخواه بود، و چون عدهاى کلهگنده میان آنها بود، باور کردن این اخبار زور میبرد.» (شرح زندگانى من، متن، ج3، صص: 208-211.)
عبدالله مستوفی (1255-1329 ه.ش): از خاندان مستوفیان حکومت قاجار، کارمند وزارت امور خارجهی ایران در کنسولگری ایران در روسیه، رئیس نان تهران در دورهی مظفرالدین شاه، استاندار آذربایجان در دورهی رضا خان، رئیس ادارهی کل ثبت اسناد و املاک، مترجم کتاب «انقلاب کبیر فرانسه».